درود خوش آمدید من ریحانه هستم مدیر این وبلاگ امید وارم از این وبلاگ خوشتون بیاد و لذت ببرید من برای این وبلاگ خیلی زحمت کشیدم برای همین اگه نظر بدید خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم پس نظر بدید راستی به همه ی صفحه ها ی این وبلاگ سر بزنید مر30 و بدرود
درود خوش آمدید من ریحانه هستم مدیر این وبلاگ امید وارم از این وبلاگ خوشتون بیاد و لذت ببرید من برای این وبلاگ خیلی زحمت کشیدم برای همین اگه نظر بدید خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم پس نظر بدید راستی به همه ی صفحه ها ی این وبلاگ سر بزنید مر30 و بدرود
جعفر ساکت و بی حرکت گوشه
اتاق نشسته بود ، چشمانش نغمه غم انگیزی را تداعی میکرد ، به گلهای کم رنگ قالی زل
زده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود که خواهرش از راه رسید و داد زد :